منتظر گودو بودن چه حس قریبی دارد، مثل خیلی وقتهای دیگر باز هم اولَش یاد آلبر کامو و افسانهی سیزیف و پوچ اندیشیاش افتادم بعد که کمی فکر کردم فهمیدم که تفاوت در انتظار گودو بودن با سیزیف بودن این است که سیزیف میداند تا بینهایت این کار را میکند و هیچ امیدی به آزادی و رهایی از این عذاب ندارد ولی خوبی در انتظار گودو بودن این است که امید داری امید به اینکه یک روز ممکن است بیاید یا عقلا امید به اینکه اگر خودش هم نیاید عصر آن پسربچه میآید و از او خبر میآورد.
من دوست ندارم در انتظار گودو بمانم اگر با گودو کار داشته باشم نمیمانم تا شاید یک روز بیاید خودم میروم و کارم را راه میاندازم آدم باید مرد عمل باشد نباید برای زنده ماندن از بقیه انتظار داشته باشیم با اینکه Homo sapiensها برای بقای جامعهی خود تلاش میکنند ولی باز هم در جامعهی خود با هم رقابت دارند و برای بقای خود فرد تلاش میکنند.
بهتر است بدانید که نویسنده اش نوبل هم برده است.
در انتظار گودو نمانید دل را به دریا بزنید و زندگی کنید - اهواز - پنجشنبه 25/2/93 ساعت 2:01 بامداد
سلام فلوریا آملیا به ایرلیو آگوستین، اسقف اعظم هیپو[1]
وقتی وسطای کتاب بودم به این فکر میکردم که اگه جای این اسقف بودم با خوندن این نامه همه دنیا رو ول میکردم و میزدم میرفتم، میرفتم به جایی که کسی رو نشناسم و کسی هم منو نشناسه، بعد اونجا یه زندگی جدید رو با آدمای جدید شروع میکردم. یکی از بدترین چیزای دنیا اینه که یک عمر با کسی زندگی کنی و بعد ولش کنی بری و یه چیزی در حد زندگینامه بنویسی و اون طرف اونو بخونه و اشکالات و حالات و رفتارتو تو هر لحظه اون موقع رو بدونه و برات بنویسه و بهت بفهمونه که چقدر اون موقع خوب بودی در حالی که خودت فکر میکنی بد بودی.
تا حالا از کتابای یاستین گوردر نخونده بودم حتی دنیای سوفیش رو هم که خیلی تعریفشو شنیده بودم و خیلی هم معروف بود رو نخوند بودم باید بگم نمیتونم درباره نوشتههاش نظر بدم چون این نامههای یکی بود به یکی دیگه که این هم به شکل یه کتاب درآورده بود. پس نوشتههای خودش نبودن و من هیچ نظر خاصی ندارم و فقط میتونم بگم از مطالعه این کتاب لذت بردم.
در آخر کتاب یه ضدحال بد بهم خورد اونم این بود که نفهمیدم آخریش ایرلیوس چی، شد فلوریا چی، شد آدم شد، آدم نشد، به هم رسیدن یا ...
این روزها یکی از معضلات زندگی من جورابهامه طوری که 80 درصد لباسهایی که میشورم رو جورابها تشکیل میدن. آخه بشر با این همه عقلش این همه کار کرد، باکتری درست کرد، رفت فضا، حتی اتم رو هم شکافت بابا بیخیل دیگه یه کاری برای این جورابا کنید جون مادرتون.
حالا یه نمونههای نانویی هم هست که میگن بو نمیده کثیف هم نمیشه، باید بگم والا ما که ندیدیم جوابای همه ملت بو میده بدم بو میده لامصب. من شخصا از تمام مخترعین، مبتکرین، دانشمندان، متفکرانع فیلسوفان و... عاجزانه درخواست میکنم برای این مشکل جهانی که فکر کنم یکی از دلایل Global Warming و سوراخ شدن لایهی اوزون هم هست راه حلی پیدا کنند.
جورابهاتون رو برای روزهای مختلف هفته تقسیم کنید تا زیاد بو نگیرن :دی اهواز - پنجشنبه 18/2/93 ساعت 00:36
این روزها زیاد حالم خوب نیست اکثرا ناراحت و افسردم نمیدونم چرا شاید بخاطر رفتار بقیهی انسانهای روی زمینه یا شایدم پیالم پر شده که اگه اینطور باشه یا پیالم کوچیک شده یا اینکه چیزایی که واردش میشه خیلی خیلی زیاد شدن آخه همین دو هفته پیش بود خالیش کردم و تصمیم گرفتم مثل سابق خوب باشم و شاد و مهربون.
من آدم مرموزیم خیلی چیزا هست که حتی مامانم درباره من نمیدونه، وقتی کسی باهام دوست میشه هرچی بیشتر زمان میگذره میفهمه که چقدر کم منو میشناخته، اونایی که بار اول منو میبینن فکر میکن از اون آدمایی هستم که همش تو خودممو عمرا کسی بتونه با من دوست بشه ولی من همیشه به همه میگم که هزار دوست کم و یک دشمن زیاده.
جالبتر اینکه یه چیزایی هست که خودمم درباره خودم نمیدونم مثلا همین چند روز پیش کشف کردم که منم شعر میگم!!!شعرای قشنگی هم میگم، شعرایی میم که هیشکی نمیخوندشون حتی خودم یا حتی شاید هیشکی هم نتونه بشنوشون آخه وقتی تنهایی پیاده روی میکنم شعر میگم و حتی خودمم حواسم نیست که شعر دام میگم تا اینکه اون روز یهو بخودم اومدم، به خودم گفتم عجب چیزی گفتم ولی هرچی فکر میکردم یادم نمیومد چی گفتم شعرای منو هیشکی نمیخونه حتی خودم. گر اینکه یکی یه روز تعقیبم کنه و چیزایی که میگمو بنویسه. اصلا انگار اون لحظه من نیستم یه موجود دیگه دره این شعرا رو میگه.
خیلی از افرادی که تو کار نوشت هستن نوشتن منو مسخره میدونن و اینکه از هیچ قاعدهای پیروی نمیکنم ولی این اعتقاد و قاعدهی منه. اصلا مگه کی قواعدو ساخته؟؟؟
خب معلومه خودمون خودمون یه سری قانون گذاشتیم که ازش پیروی کنیم که چی؟؟؟ که بنظر قشنگ بیاد یا منظم؟؟؟
چرا آزادی رو تو نوشتن هم از خودمون میگیریم؟؟؟
آزاد زندگی کنید اونقدر آزاد که بقیه از حسودی بهتون اعتراض کنن :دی – جمعه 12 اردیبهشت 1393 اهواز
چیزی که از این فیلم در ذهن داشتم این بود که یک تفاوت در سال 2011 است که باعث شده آن برندهی اسکار شود ولی برخلاف تصور من این فیلم زیاد هم کوتاه نبود و صامت بودن را به گونهای که هیچگاه به آن نگاه نکرده بودیم نشان میدهد نمرهای که به آن دادم متفاوت با آن چیزی بود که به گرفته بود نمره ی من 7/5 بود که 0/5 نمره از نمرهی اصلی کمتر بود به نظر میرسد این روزها چون زیاد فیلم میبینم سختگیر شدهام ولی میتوانم بگویم فیلمی بود که در یادم میماند و فراموش نمیشود.
چیزی که برای ما خوب است شاید برای دیگران سم باشد چهارشنبه 16/11/92 ساعت 15:09
اینکه فامیلای من و یا کلا خانوادههای خوزستانی[1] میرن یه تن سبزی خورشتی میخرن بد میشینن یه روز پاکش میکنن یه روز خوردش میکنن و یه روز میپزنش (شد 3 روز) بعد بسته بندی میکنن میزارن تو یخچال یه کار کاملا مسخرست. اون قدیما (عصر یخبندان) ک انسانها مواد غذایی در دسترسشون کم بوده و کلا معلوم نبوده تا کی دوباره غذا پیدا میکنند از این روشها استفاده میکردن[2] حالا ما که خودمون رو homo sapiens[3] میدونند این کارا واقعا مسخرت ، چون هر وقت بخوایم سبزی مورد نیازمون در دسترسه اگه بخوای بگی که نه ممکنه یه اتفاقی بیوفته قجطی بیاد یه هر چی خب باید کلا یه جعبه وسیلههای ضروری داشته باشی در این صورت من میگم کارت معقوله نه اینکه یه تن سبزی بخری که اگه مهمون اومد بتونی سریع براش غذا درست کنی، مهمون ناخونده باید هرچی جلوش میزاری بخوره حرف هم نزنه (خودم همیشه ناخونده میرم).
با وجود این همه حرف من هیچ اتفاقی نمیافته و مردم باز هم سبزی خورشتی میخرن منم به این خاطر اینا رو نوشتم که به کسی نگم ناراحت بشه شنبه 12/11/92 ساعت 5:56 شوش