امروز خواندن اولین کتاب کوتاه انگلیسی زبانم را تمام کردم کتاب کوتاه و ساده ای بنام Flight اطلاعات جالبی درباره پرواز کردن در آن است چه دربارهی پرندگان چه ماشینآلات پرنده، و بهتر از آن تجدید دیداری داشتم با ایکاریوس و دیالیوس که از با پرواز در حال فرار بودند و ایکاریوس زیاد بالا رفته بود و به خورشید نزدیک شد و بالهایش سوختند و در دریا افتاد و مرد، این داستان را میدانستم در واقع این داستان را 4 یا 5 سال پیش خواندم و به نظرم این داستانهای اساتیری کوتاه و جالب که دربارهی مسائل مهم هستند در ذهن هر کسی که بخواند میمانند مانند آسوریک یا افسانهی سیزیف.
قرار است حسابی زبان بخوانم و دارم تابستان را بر دایرهی لغتهای میگذرانم. امسال هم تابستان را توفانی شروع کردم و حسابی در زمینهی مطالعه و یادگیری فعال بودهام اما آیا این شروع تا پایان اینگونه دادمه دارد؟
از گرمای تابستان باید لذت برد و با سرمای زمستان مقابله کرد - شوش چهارشنبه 4/4/93 ساعت 20:32
2 دقیقه از شروع فوتبال ایران - بوسنی گذشته و من یادداشت مینویسم و فوتبال نمیبینم :دی
با اینکه بیشتر فیلمهای آلفرد هیچکاک دارای مظموم ترس و هراس است اما این از آنها نیست ولی نام آلفرد هیچکاک بدون هراس بیمعنی میشود در نیجه در سکانس آخر فیلم میتوان دید که چگونه هنر آلفرد هیچکاک نمایان میشود و هراس در دل مخاطب میافکند من به فیلم نمرهی 83 دادم که به نمرهای که به آن داده بودند نزدیک بود ولی با این حال نشان میدهد که من به فیلمهای قدیمی علاقهی زیادی ندارم و همانطور که نظرم نسبت به پدرخوانده یا راننده تاکسی به خوبی بقیهی انسانها نبود با این حال باز هم آنها را از فیلمهای کامل سینما میدانم و هم بازیگران و هم عومل صحنه به خوبی ار خود را انجام داده بودند.
اما موضوع اصلی فیلم برای من کمی عذاب آور بود و اگر پای من بشکند عمرا در خانه بنشینم و از آن خارج نشوم ولی با دید زدن بیرون از پنجره با استفاده از دوربین موافقم :دی
آنچه به ذهن شما میرسد را تا وقتی که رد نشده باور داشته باشید حتی اگر تمام موجودات با شما مخالف باشند سه شنبه 8/11/92 ساعت 10:50 روز انتخاب واحد ترم چهارم سیستماتیک باز هم با .... افتادم
این عکس را دوست دارم، زیباست.
مرداد که می شود دلم میگیرد، انگار همهی بدیهای زندگی را جلوی چَشمم میبینم نمیدانم چرا شاید بخاطر این است که مرداد من را به این دنیا معرفی کرد. هیچ وقت از تولد یا هر جشن دیگری خوشم نیامده از جشنهایی که در آن تملق بسیار است و خرج بیشتر از آن، شاید این هم بخاطر این است که طعم خوشیهایی را که دیگران میدانند و چشیده اند را من نچشیدهام. یادم میآید در عروسی یکی از اقوام من بیرون از سالن رقص در تنهایی بغض داشتم و گریهی زورکی هم میکردم. وقتی احساست انسانی به وسط میآیند مادرم میگوید: "قلبت از سنگ است."، هیچکس نمیداند در این ذهن به ظاهر خوش و از دنیا بیخبر چه میگذرد و دنیا را چگونه میبیند و آیندهاش را چه پیشبینی میکند.
بیکاری، گرمای تعطیلکننده، تعطیلی دانشگاه هم کار را برای من سختتر میکند. حس کتاب خواندن هم که همیشه نیست، وقتی هم حسش هست کتاب مورد نظر گیر نمیآید.
گرما را دوست دارم فصل مورد علاقهی من است نمی دانم چرا مردم از گرما گریزانند - اهواز - شنبه 4/5/93 ساعت 1:17