نظرات من درباره بعضی چیزا

نظرات من درباره بعضی چیزا

این وبلاگ صرفا نظرات شخصی اینجانب است و بی احترامی به دیگران تلقی نمیشود
نظرات من درباره بعضی چیزا

نظرات من درباره بعضی چیزا

این وبلاگ صرفا نظرات شخصی اینجانب است و بی احترامی به دیگران تلقی نمیشود

زندگی کوتاه است

سلام فلوریا آملیا به ایرلیو آگوستین، اسقف اعظم هیپو[1]

وقتی وسطای کتاب بودم به این فکر می‌کردم که اگه جای این اسقف بودم با خوندن این نامه‌ همه دنیا رو ول می‌کردم و میزدم می‌رفتم، می‌رفتم به جایی که کسی رو نشناسم و کسی هم منو نشناسه، بعد اونجا یه زندگی جدید رو با آدمای جدید شروع می‌کردم. یکی از بدترین چیزای دنیا اینه که یک عمر با کسی زندگی کنی و بعد ولش کنی بری و یه چیزی در حد زندگی‌نامه بنویسی و اون طرف اونو بخونه و اشکالات و حالات و رفتارتو تو هر لحظه اون موقع رو بدونه و برات بنویسه و بهت بفهمونه که چقدر اون موقع خوب بودی در حالی که خودت فکر میکنی بد بودی.

تا حالا از کتابای یاستین گوردر نخونده بودم حتی دنیای سوفیش رو هم که خیلی تعریفشو شنیده بودم و خیلی هم معروف بود رو نخوند بودم باید بگم نمی‌تونم درباره نوشته‌هاش نظر بدم چون این نامه‌های یکی بود به یکی دیگه که این هم به شکل یه کتاب درآورده بود. پس نوشته‌های خودش نبودن و من هیچ نظر خاصی ندارم و فقط می‌تونم بگم از مطالعه این کتاب لذت بردم.

در آخر کتاب یه ضدحال بد بهم خورد اونم این بود که نفهمیدم آخریش ایرلیوس چی، شد فلوریا چی، شد آدم شد، آدم نشد، به هم رسیدن یا ...



[1] اولین جمله‌ی نامه‌ی فلوریا با ایرلیوس