یه روز قبل از اینکه ترم 3 تموم بشه یادم نیست برای چه کاری ولی رفته بودم 30 متری (فکر کنم برای تعمیر لپتاب) از جلوی خیابون امام که رد شدم با خودم گفتم «تا اینجا که اومدی کفشا رو ببین شاید چیز خوبی دیدی خریدی» خلاصه اول رفتم بلا که طبق معمول شلوغ بود و بازم طبق معمول چند نفری با هم خوشوبش میکردنو انگار بعد از مدت طولانی همو دیدن نمیدونم اگه این کفش بلا نبود ملت کجا میخواستن همو ببینن خلاصه یکم که گشتم یه کفش خوب و باب میل پیدا کردم که البته کوچیک بود با یکم جستجو یه فروشنده پیدا کردم ازش پرسیدم «این کفشا بزرگشونو دارید» گفت که «نه اینا برا بچههاست اندازه خودت میخوای اینور هست» اونورو که دیدی فهمیدم بلللللللللللله همون کفشای سال پیش که ازشون خریدم هنوز اونجان خلاصه بیرون زدم و رفتم سمت ملی که کفشاش همونجوری که 30 سال پیش (من ندیدم میگن) بودن هستن.
اونجا یه کفش خوب پیدا کردم که متاسفانه مخمل بود. اتفاق جالبی که افتاد این بود که یه آقایی در مورد کفش با من مشورت کرد و گفت که آرایشگره و زیاد سرپاست و پرسید که چطور کفشی باید بپوشه[1] منم که یکم تعجب کرده بودم که ایبابا این دیگه کیه که از من مشورت میگیره هرچی درباره کفش و ارتفاع پاشنه و اینجور چیزا میدونستم بهش گفتم. خلاصه کفش نخریدمو زدم بیرون.
کفش دوخته بخرید چسبشم محکم باشه چیز گرونم نخرید الکی گرونن – شوش - شنبه 24/12/92 ساعت 1:25
از معدود فیلم هایی بود که بعد از تمام شدن لپتاب برا خاموش نکردم و دوست نداشتم تمام شود و میخواستم تا بینهایت آن را ببینم کسی که از آفریقا به فرانسه[1] آورده شده و در آنجا به زندان افتاده است میآید تا برای یک پولدار معلول کار کند و در حین کار بهترین دوستان یکدیگر میشوند و هر یک از دیگری چیزهایی یاد میگیرند از همه مهمتر اینکه بر اساس داستان واقعی بود نمیدانم چرا ولی فیلمهایی که بر اساس داستان واقعی هستند معمولا خیلی خوب هستند.
ذات همهی انسانها خوب است ولی اینکه در چه شرایطی قرار بگیرند ذات خود را نشان می دهند خیلی از انسانهایی که ما به عنوان قاتل، خلافکار، مجرم و... میشناسیم در شرایط خاص خوب میشوند و خود را به کمال نزدیک تر میکنند پس با هم مهربان باشیم و هیچکس را بخاطر رفتار و اعمالش ترد نکنیم.
شاد بودن بهترین کار زندگیست چهارشنبه 16/11/92 ساعت 15:29