نظرات من درباره بعضی چیزا

نظرات من درباره بعضی چیزا

این وبلاگ صرفا نظرات شخصی اینجانب است و بی احترامی به دیگران تلقی نمیشود
نظرات من درباره بعضی چیزا

نظرات من درباره بعضی چیزا

این وبلاگ صرفا نظرات شخصی اینجانب است و بی احترامی به دیگران تلقی نمیشود

آن شب

آن شب نمیدانستم از دنیا چه میخواهم، آن شب انگار کل دنیا در حال خراب شدن بر سرم بود، آن شب برای خودم یک ساندویچ بندری خریدم و بر روی پل سفید قدم زدم و ساندویچم را خوردم، بدون هیچ حسی، بدون هیچ لذتی و حتی بدون هیچ خنده ای. من نمیخندیدم بله کسی که همیشه شاد بود و همه را به شادی فرامیخواند و اتفاقات بد را هم خوب میپنداشت و جنبه ی مثبتش را میدید دیگر نمیخندید. شاید بقول صادق هدایت واقعا در زندگی همیشه زخم هایی هست که وجود آدم را در خوره و انزوا می خورد و می آزارد ولی کسی از آنها متوجه نمی شود و برای آنها هنوز درمانی کشف نشده است.

از تابستان تا امروز همینطور اتفاقات بد برایم میافتد و در سربالایی که میرفتم انگار یر خورده ام و در خال چنگ زدن به زمینم تا خود را در جایی ثابت نگه دارم بلکه بتوانم دوباره کمی بالا روم اما هر شاخه ای را که میگرم از ریشه در می آید انگار هیچ گیاهی دیگر ریشه ندارد. آن شب دوست نداشتم به خانه برگردم 2 کلاس بعد از ظهرم را هم نرفتم و در کتابخانه به مطالعه ی آزاد و کارهای عقب افتاده پرداختم، امتحان میان ترم ف گ 2 را هم خراب کردم و از همه بدتر کارهای بیرون از دانشگاهم را هم نتوانستم انجام دهم.

اهواز 9/9/93 ساعت 21:24