یه روز قبل از اینکه ترم 3 تموم بشه یادم نیست برای چه کاری ولی رفته بودم 30 متری (فکر کنم برای تعمیر لپتاب) از جلوی خیابون امام که رد شدم با خودم گفتم «تا اینجا که اومدی کفشا رو ببین شاید چیز خوبی دیدی خریدی» خلاصه اول رفتم بلا که طبق معمول شلوغ بود و بازم طبق معمول چند نفری با هم خوشوبش میکردنو انگار بعد از مدت طولانی همو دیدن نمیدونم اگه این کفش بلا نبود ملت کجا میخواستن همو ببینن خلاصه یکم که گشتم یه کفش خوب و باب میل پیدا کردم که البته کوچیک بود با یکم جستجو یه فروشنده پیدا کردم ازش پرسیدم «این کفشا بزرگشونو دارید» گفت که «نه اینا برا بچههاست اندازه خودت میخوای اینور هست» اونورو که دیدی فهمیدم بلللللللللللله همون کفشای سال پیش که ازشون خریدم هنوز اونجان خلاصه بیرون زدم و رفتم سمت ملی که کفشاش همونجوری که 30 سال پیش (من ندیدم میگن) بودن هستن.
اونجا یه کفش خوب پیدا کردم که متاسفانه مخمل بود. اتفاق جالبی که افتاد این بود که یه آقایی در مورد کفش با من مشورت کرد و گفت که آرایشگره و زیاد سرپاست و پرسید که چطور کفشی باید بپوشه[1] منم که یکم تعجب کرده بودم که ایبابا این دیگه کیه که از من مشورت میگیره هرچی درباره کفش و ارتفاع پاشنه و اینجور چیزا میدونستم بهش گفتم. خلاصه کفش نخریدمو زدم بیرون.
کفش دوخته بخرید چسبشم محکم باشه چیز گرونم نخرید الکی گرونن – شوش - شنبه 24/12/92 ساعت 1:25
بار دیگر مژده بر ما مى دهند
نور امیدى به دلها مى دهند
در شب میلاد مهدى قدسیان
گل بدست پاک زهرا مى دهند
در رخ مهدى خدا را بنگرد
هر که را اذن تماشا مىدهند . . .
عاشقان عیدتان مبارک
سلام موفق باشی
ممنونم شما هم موفق باشید
در ایام امتحانات به سر میبرم
توجه توجه
بـــرنده اعلام شد..